فصل ۳ فقط دو نفر پارت ۴
توی شرکت
*جیمین*
داشتم لباسم رو میپوشیدم (تو یه اتاق)
که در واز شد
.
.
یوری بود
*یوری*
رفتم توی اتاق پرو که لباس جا مونده از خودم رو بردارم
سرم رو اوردم بالا دیدم جیمین داره لباس میپوشه
سرم رو گرفتن پایین و عقب عقبی رفتن
٪او ببخشید....
*جیمین*
داشت میرفت بیرون دستش رو گرفتم و در رو بستم و چسبوندمش به در و دو دستش رو گرفتم بغلش
صورتم رو نزدیکش کردم
سرخ شده بود
(جیمین سرش رو انداخت پایین و خنده ی جذاب کرد)
*یوری*
سرم رو گرفتم بالا چون قدش از من بلند تر بود
دکمه های لباسش رو دیدم که هنوز کامل نبسته بود
ت.ر.ی.ک شدم
سرخ شده بودم که لبش رو رو لبم کومید و اروم میمکید
اوم
خیلی لبای نرمی داشت
*جیمین*
دستاش رو ول کردم و کمرش رو گرفتم و نزدیک خودم کردم و هنوز داشتم میبوسیدمش
اونم دستاش رو دور گردنم انداخت و همراهی میکرد
بعد از ۴ مین جدا شدیم
٪🤭
/خجالت کشیدی^^
٪نه خیرم
(علامت همه ی همکار ها. ♧)
♧یوری...بیا وسایلت رو اماده کن
٪من باید برم
/باشه
*یوری*
لباسم رو برداشتم و رفتم
اون هم لباسش رو پوشید
(اون لباسه که برداشت برای قبلا بوده جا گذاشته)
رفتم او اتاق گیریم و وسایلم رو اماده کردم
بعد از چند مین جیمین اومد
.
.
.
.
کارم تموم شده بود مثل فرشته ها شده بود
٪میشه تماس تصویری با دوستم بگیرم؟
/برا چی؟
٪میخوام بگم فرشته ها روی زمین هم وجود دارن😁
/هی.....بریم سر صحنه
٪یااا...
.
.
.
عکس برداری تموم شد
(کارمون تموم شد)
میخواستیم تاکسی بگیریم بریم خونه
توی ماشین بودیم ولی از جلوی خونه رد شدیم
(یعنی به خونه نرفتن )
٪عه...جیمینا
/چیه
٪نمیریم خونه؟
/نه ....وایسا ببین کجا میریم
.
.
.
جلوی در رستوران پیاده شدیم خیلی شیک بود
نشستیم روی یه میز و جیمین سفارش داد
غذامون تموم شد به جیمین گفتم
٪جرا منو اوردی رستوران؟
/چون میخوام باهات ازدواج کنم
انگشتر خیلی قشنگی توی بسته رو به روم گرفت و زانو زد💍💎💦
به دور و ورم نگاه کردم هیچ کس نبود
و فقط دو نفر بودیم
انگشتر رو برداشتم و دستم کردم
و داد زدم
٪بلههه.....من با جیمین ازدواج میکنم
جیمین بلند شد و منو با فشااار بغل کرد
و بعد یک عالمه جینگیل بینگیلی ریخت رو سرمون و همه ی خانوادمون از توی یه اتاق اومدن بیرون و اون لحظه همه شاد بودن😊👒
الان ما کاملا یک زن و شوهر اعلام میشدیم
بعد از چند روز
*جیمین*
امروز میخواستیم به یه کافه مجلل بریم یه کت شلوار پوشیدم
که یوری صدام زد بیام تو اتاق
رفتم بالا
٪جیمین....چند روزیه میخوام بهت بگم....
/چی شده .....یوری
٪من امادم که بچه دار بشیم کرواتم رو شل کرد و منو به سمت تخت پرت کرد....🧠🔞😈خماری
بچه ها خیلیییی خابم میاد فردا دوتا پارت میزارم
الان دیگه بای 👈👉👋
*جیمین*
داشتم لباسم رو میپوشیدم (تو یه اتاق)
که در واز شد
.
.
یوری بود
*یوری*
رفتم توی اتاق پرو که لباس جا مونده از خودم رو بردارم
سرم رو اوردم بالا دیدم جیمین داره لباس میپوشه
سرم رو گرفتن پایین و عقب عقبی رفتن
٪او ببخشید....
*جیمین*
داشت میرفت بیرون دستش رو گرفتم و در رو بستم و چسبوندمش به در و دو دستش رو گرفتم بغلش
صورتم رو نزدیکش کردم
سرخ شده بود
(جیمین سرش رو انداخت پایین و خنده ی جذاب کرد)
*یوری*
سرم رو گرفتم بالا چون قدش از من بلند تر بود
دکمه های لباسش رو دیدم که هنوز کامل نبسته بود
ت.ر.ی.ک شدم
سرخ شده بودم که لبش رو رو لبم کومید و اروم میمکید
اوم
خیلی لبای نرمی داشت
*جیمین*
دستاش رو ول کردم و کمرش رو گرفتم و نزدیک خودم کردم و هنوز داشتم میبوسیدمش
اونم دستاش رو دور گردنم انداخت و همراهی میکرد
بعد از ۴ مین جدا شدیم
٪🤭
/خجالت کشیدی^^
٪نه خیرم
(علامت همه ی همکار ها. ♧)
♧یوری...بیا وسایلت رو اماده کن
٪من باید برم
/باشه
*یوری*
لباسم رو برداشتم و رفتم
اون هم لباسش رو پوشید
(اون لباسه که برداشت برای قبلا بوده جا گذاشته)
رفتم او اتاق گیریم و وسایلم رو اماده کردم
بعد از چند مین جیمین اومد
.
.
.
.
کارم تموم شده بود مثل فرشته ها شده بود
٪میشه تماس تصویری با دوستم بگیرم؟
/برا چی؟
٪میخوام بگم فرشته ها روی زمین هم وجود دارن😁
/هی.....بریم سر صحنه
٪یااا...
.
.
.
عکس برداری تموم شد
(کارمون تموم شد)
میخواستیم تاکسی بگیریم بریم خونه
توی ماشین بودیم ولی از جلوی خونه رد شدیم
(یعنی به خونه نرفتن )
٪عه...جیمینا
/چیه
٪نمیریم خونه؟
/نه ....وایسا ببین کجا میریم
.
.
.
جلوی در رستوران پیاده شدیم خیلی شیک بود
نشستیم روی یه میز و جیمین سفارش داد
غذامون تموم شد به جیمین گفتم
٪جرا منو اوردی رستوران؟
/چون میخوام باهات ازدواج کنم
انگشتر خیلی قشنگی توی بسته رو به روم گرفت و زانو زد💍💎💦
به دور و ورم نگاه کردم هیچ کس نبود
و فقط دو نفر بودیم
انگشتر رو برداشتم و دستم کردم
و داد زدم
٪بلههه.....من با جیمین ازدواج میکنم
جیمین بلند شد و منو با فشااار بغل کرد
و بعد یک عالمه جینگیل بینگیلی ریخت رو سرمون و همه ی خانوادمون از توی یه اتاق اومدن بیرون و اون لحظه همه شاد بودن😊👒
الان ما کاملا یک زن و شوهر اعلام میشدیم
بعد از چند روز
*جیمین*
امروز میخواستیم به یه کافه مجلل بریم یه کت شلوار پوشیدم
که یوری صدام زد بیام تو اتاق
رفتم بالا
٪جیمین....چند روزیه میخوام بهت بگم....
/چی شده .....یوری
٪من امادم که بچه دار بشیم کرواتم رو شل کرد و منو به سمت تخت پرت کرد....🧠🔞😈خماری
بچه ها خیلیییی خابم میاد فردا دوتا پارت میزارم
الان دیگه بای 👈👉👋
۷.۲k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.